گوی دانش(مطالعات اجتماعی متوسطه اول)
    خدا بدون من هم خداست، اما من بدون خدا هیچی نیستم.  
قالب وبلاگ

 

                                   قربانت شوم

الساعه  كه  در  ايوان  منزل با همشيره  همايوني 

به  شكستن لبه نانی مشغولم خبر رسيد كه شاهزاده ،  موثق الدوله 

حاكم  قم راكه  به جرم رشاء و ارتشاء معزول كرده بودم به توصيه  

 عمه  خود ابقاء فرموده وسخن هزل برزبان رانده ايد فرستادم  او

 را تحت الحفظ  به  تهران  بياورند  تا اعليحضرت بدانند  كه اداره 

 امور مملكت با توصيه عمه و خاله نمي شود.                               

                                                                   زياده جسارت است.

                                                                              تقی

[ شنبه سوم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 23:15 ] [ ناصر محمد حسینی ]

علی آل بویه معروف به عماد الدوله پادشاهی خوش شانس بود .

روزی خزانه ی او خالی شد و دیگر پولی نداشت در حال تفکر بود

که ماری در اتاقش به داخل سوراخ رفت ، سربازان را صدا زد که مار

 را بگیرند ، سوراخ را کندند و به کوزه های پر از سکه های طلا رسیدند ،

آن گاه علی عماد الدوله با آن سکه ها حقوق سپاهیان را پرداخت کرد .

[ دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 23:9 ] [ ناصر محمد حسینی ]

روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت شر یونانی ها را پس از سال ها بردگی

از روی ایران کم کند باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده

بود این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و به زودی خبرهای بسیار بدی

 می رسد . این خبر را بـه اشک یکم نخستین پادشاه از دود مان اشکانیان دادند او هم

خندید و گفت: این شاد باش آسمان ها به ماست. باران مایه رحمت و رویش است

نه پیام شوم . سپاه کوچک او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر

 یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان را در همه جا گرم نمود اشک های(پادشاهان) بعدی

ایران را به شکل کامل آزاد ساختند .

اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : باران ، مهر آسمان است نه بغض آن

  همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . 

[ یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 21:43 ] [ ناصر محمد حسینی ]

احمدشاه 13ساله به بهانه سواری از کاخ صاحب قرانیه فرار کردونایب السلطنه

وگاردسلطنتی باهزارزحمت اوراپیداکردندوعضدالملک(نایب السلطنه)به زور

وباتشر،شاه رابه قصربازگردانید،احمدشاه کلاه خودرابرزمین می کوفت وبا

گریه وزاری پدر ومادرش را می خواست ومی گفت: من نمی خواهم پادشاه

ایران باشم ازجان من چه می خواهید؟

گوی دانش /محمدحسینی


[ یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 21:8 ] [ ناصر محمد حسینی ]

در زمان حکومت رضا شاه ،نصرت الدوله وزیر دارایی ،لایحه ای تقدیم مجلس کرد

که به موجب آن ،دولت ایران یک صد سگ تربیت شده از انگلستان خریداری کند

ودرشرح خصوصیات سگ بیان داشت که آن ها به محض دیدن دزداورا می گیرند.

مرحوم مدرس بادست روی میز زد وگفت:

مخالفم!وزیردارایی گفت:علت مخالفت شما چیست؟مدرس گفت:مگرشما نگفتید

این سگ ها به محض دیدن دزد او را می گیرند!خوب آقای وزیراین سگ ها به

محض ورودشان به ایران اول شما را می گیرندپس مخالفت من به نفع شماست.

پس از این سخنِ مدرس همه خندیدندولایحه به تصویب نرسید.

 

[ چهارشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 22:35 ] [ ناصر محمد حسینی ]

گوی دانش /محمدحسینی

[ یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 22:5 ] [ ناصر محمد حسینی ]

سپاهیان اسکندردریکی از شهرهابه پیروزی رسیدند

اسکندر خواست یک سینی پرازنان برایش بیاورند

یکی از زنان شهر یک سینی پرازطلابرای اسکندرآورد.

اسکندرفریاد زدمن نان خواستم،نمی توانم طلا بخورم.

زن پاسخ داد :آیا اسکندر در قلمرو خودنان نداشت

که لازم بود برای نان این راه دراز را بپیماید؟

[ جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 8:11 ] [ ناصر محمد حسینی ]

شاه عباس از وزیر خود پرسید: امسال اوضاع اقتصادی

کشور چگونه است؟

وزیر گفت:الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند

 به زیارت خانه ی خدا روند!

شاه عباس گفت: نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست

کفاشان به مکه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند کفش

بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا

نما تا کار را اصلاح کنیم.

شاه عباس

[ پنجشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۲ ] [ 18:22 ] [ ناصر محمد حسینی ]
مردی نزد سقراط رفت وگفت ازآن جا که بسیار باشما دوست هستم لازم است چیزی رابگویم

سقراط گفت:صبرکن آیا این سه آزمون راگذرانده ای ؟نخستین آزمون را انجام داده ای؟آیا

می دانی آن چه به من می گویی حقیقت دارد؟

مرد گفت :خوب مطمئن نیستم اما شنیده ام که می گویند......

حکیم گفت :پس آیا آزمون دوم را انجام داده ای ؟آزمون خوبی را!

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ ] [ 20:50 ] [ ناصر محمد حسینی ]

روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست؟
استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.

http://s3.picofile.com/file/7405065371/15.gif


ادامه مطلب
[ پنجشنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 12:39 ] [ ناصر محمد حسینی ]

قربانت شوم:

الساعه كه در ايوان منزل با همشيره ي همايوني به شكستن لبه نانی مشغولم

خبر رسيد كه شاهزاده ، موثق الدوله حاكم قم راكه به جرم رشاء وارتشاء

 معزول كرده بودم به توصيه ي عمه ی خود ابقاء فرموده وسخن هزل بر

 زبان رانده ايد فرستادم اورا تحت الحفظ به تهران بياورند تا اعليحضرت

بدانند كه اداره ي امور مملكت با توصيه عمه وخاله نمي شود.                               

                                                                   زياده جسارت است.

                                                                                 تقی

                                                                             

 

[ دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ ] [ 6:23 ] [ ناصر محمد حسینی ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با سلام خدمت شماهمکار،دانش آموز و بازديدكننده گرامي
خوش آمدید به سایت خودتان . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ارادتمند شما محمدحسینی                                                                  
امکانات وب
گالری تصاویر